صهبای ولایت

صهبای ولایت

سلام بر سید خوبان،امام عاشقان سید علی روحی فداه

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «سحر بیان» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۱:۴۷
وحید اسعدی

اصلا حسین جنس غمش فرق می‌کند

این راه عشق، پیچ و خمش فرق می‌کند!

اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود

اینجا که آمدی کرمش فرق می‌کند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۷
وحید اسعدی

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلند مرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلی، سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق

که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۲ ، ۲۱:۴۶
وحید اسعدی

این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است

* * * * * * * * * *

پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۸
وحید اسعدی

گنجشک پر، جبریل پر، بابا... سه نقطه...  

من پر، تو پر، هرکس شبیه ما... سه نقطه...

 عمه..، نه عمه بالهایش پر ندارد  

حالا بماند در خرابه تا...سه نقطه...

 این محو یکدیگر شدن در این خرابه  

یا اینکه ما را می پراند یا...سه نقطه...

 اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی  

بابا شما که پا نداری تا...سه نقطه...

 یادت می آید روزهای در مدینه  

دو گوشواره داشتم، حالا...سه نقطه...

 وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم  

می خواستم کاری کنم امّـا...سه نقطه...

 انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت  

انگشت پر، انگشتر بابا...سه نقطه...

 علی اکبر لطیفیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۵
وحید اسعدی

چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پـیــرهـن نــداشـتـنـت گریه ام گرفت
بـا دیـده هـای سـرخِ جگـر مثـل مـادرم
هنگام دست وپا زدنت گـریـه ام گـرفت
جـایـی بـرای بـوسـه بــرادر نـیـافــتم
از نیـزه هـای در بـدنت گـریه ام گـرفت
تا دیـدم آن سـواره ولـگـرد نـیـزه دار
بــر تـن نـمـوده پـیـرهنت گریه ام گرفت
وقـتـی شنـیـدم از پسـرت ای امام اشک
یـک بـوریـا شـده کـفـنـت گریه ام گرفت
وحید قاسمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۳
وحید اسعدی

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۷
وحید اسعدی